از راه دور نه، از نزدیکترین فاصله به تو سلام میگویم و سلامتیت را آرزو میکنم. اگر از حال من بپرسی بدون تعارف مینویسم که بدم بسیار بد؛ بدتر از آنچه در تمام این سالها بودهام. اما هستم و میکوشم خوب باشم و خوبیها را ببینم. تلاش میکنم از کلاس رفتن و درس دادن لذت ببرم. هفتهای سه بار به کلاس ربان انگلیسی میروم و در آن یک ساعت و نیمی که در کلاسم دنیا را با تمام نگرانیهایش فراموش میکنم. به دانشگاه میروم، دوستانم را میبینم و سعی میکنم کاری کنم که هیچکس نتواند حدس بزند که چقدر حال من بد است و نتواند تصور کند که این روزها چگونه میگذرد. در پاسخ آنها که جز تو این نوشته را میخوانند و از حالم میپرسند میگویم حالم خوب است، بسیار خوب است؛ هرگز هیچوقت به خوبی این روزها نبودهام.
برای من در دل دیروزها خاطراتی بسیار تلخ موج میزند که گاهی میکوشم بهیادشان نیاورم. شاید نوشتن راهی باشد برای فراموش کردنشان! دیروزهایی که به تازگی پیوند تازهای بسته بودم با غرور تمام در یک زندگیتازه قدم گذاشته بودم. بگذار خوب توصیف کنم. یک دانشجوی ترم اول فوق لیسانس که تازه زندگی مشترک تشکیل داده است؛ خ